مسائلی وجود دارن که دوست دارم با کسی درمیون بذارم. اما میدونم بعدش پشیمون میشم که چرا تعریف کردی؟ حرفایی هست که دوست دارم جایی
مسائلی وجود دارن که دوست دارم با کسی درمیون بذارم. اما میدونم بعدش پشیمون میشم که چرا تعریف کردی؟ حرفایی هست که دوست دارم جایی
اونقدر تو چیزای زیادی بی تجربه بودم،و از تازه واردی گذر کردم،که میدونم، اشکالی نداره بلد نباشی.وقتی بلد نیستی، و نمیدونی که چیو بلد نیستی،درواقع
امروز ۲۳ مهره. اما فقط ۲۳ مهر نیستامروز یه اتفاقی افتاد.امروز یه اتفاقی افتاد که با اینکه دوست دارم به هرکی میرسم تعریفش کنم، دوست
مثل دوماه مرخصی برای 6 ماه کار کردن تو یه جای سخت میمونه.که تا الان 20 روزش گذشته. و میدونم که ارزش واقعی این لحظه
دکتر مروج توی استوریش یه حرف جالبی زد چند وقت پیش.الان از جایی زخمی هستم که خوندنش باعث میشه کمتر بدباشم/میذارمش اینجا. که بخونمش. که
دوست عزیزم که این نوشته را میخوانی؛سلام. دوست دارم حرفهای زیادی بزنم. اما به هرکدام که فکر میکنم تا در جملههایم بگنجانم بقیۀ گفتنیها از
من برگشتم که بگم. که بسازم. که دستم رو به هرچی که دارم بگیرم تا نیوفتم. میدونی چی شد؟ میدونی چی شده؟ من، مدتی دنبال
دوست دارم گریه کنم. با این باور که بدونم فردا مثل امروز نیستم. مثل وقتی که مریض میشم و حالت تهوع دارم. و در بدترین
دوست ندارم احساس ماجراجویی کنجکاوم نمیکنه. فقط خستگی بهم منتقل میکنه یه دافعه که نخوام برم سمتش. یعنی اینجا اون لحظهایه که خلاقیت من میمیره؟دارم
در آستانه اتمام سال ۲۲اُم حالا که دارم ۲۲ ساله میشومکلاس طراحی فیگور و پرتره به خودم هدیه میدهم. امسال خودم را بهتر شناختم. با