تلخ بود. اما واقعی بود.درس جدید از سال جدید:دلم نمیخواد بخشی از چیزی باشم که قراره یه نفر رو ناراحت کنه.نمیخوام شنونده‌ی حرفی باشم که

ادامۀ مطلب

دیشب برای یه کاری رفته بودم سراغ فتوشاپ.و برای اینکه شورت‌کات دوپلیکیت یادم نیومد گریه کردم. (هی کنترل دی میزدم نمیشد) بعدش رفتم سرچ کردم

ادامۀ مطلب

– ممکنه منم شانسی داشته باشم، اما با این رفتار های محافظه کارانه اون شانس رو از دست بدم. + همیشه نمی‌تونیم از هر شانس

ادامۀ مطلب

انگار یه در که سال ها نیمه باز بوده،حالا کامل بسته شدهولی هنوزم نمی‌دونم پشتش چی بود.

ادامۀ مطلب

ترم پیش بلاخره تموم شدهرچی که میگفتم نمیشه، شد!پس یادم باشه منم یه زمان های دارم که شانس میارم، جواب تلاش‌هامو می‌گیرم، و زورم به

ادامۀ مطلب

به عنوان نقش اصلی زندگیم خیلی فرعی دارم عمل می‌کنم. خیلی فرعیِ فرعی. اونقدر فرعی که از قسمت بعدی ممکنه نباشش.

ادامۀ مطلب

تا ابد ممنون کسی ام که نذاشت امشب با دل سنگین بخوابم.اشک‌ها ریخته شدیادداشت‌های لازم برداشته شدو من تماما پر از احساس قدردانی هستم.از کسی

ادامۀ مطلب

بهم گفت پس توهم اندو انجام میدی؟گفتم آره عزیزم انجام میدمگفت پس عمومی ها هم انجام میدن! ولی خب چه فایده. داغون انجام میدن. 🙂دلیلی

ادامۀ مطلب

وقتی فکر میکنم که از کجا شروع شد؟ یکی از برجسته ترین چیزایی که یادم میاد عکسیه که اون برام فرستاده.براش یه سبد گل گرفته

ادامۀ مطلب